اولین بارداری
بالاخره بعد از یازده ماه انتظار بچه دار شدیم،مهرماه سال 1391 بود که متوجه شدم یک ماهی هست که یک مسافر کوچولو دارم باورش واسم خیلی سخت بود. اول بی بی چک گذاشتم و مثبت شد ولی هنوز باورم نمیشد تا اینکه رفتم و آزمایش دادم.
چه روز شیرینی بود روزی که جواب آزمایش و گرفتم و مثبت بود دل تو دلم نبود که ببرم و به همسری نشون بدم. خیلی روزای خوبی بود، واقعا چه حس قشنگیه حس مادر شدن.
کلی واسه خودم برنامه ریخته بودم که چیا بخرم و چه کارایی بکنم. از خونواده همسری همه غیر از برادر شوهرم و خانومشون بنا به دلایلی که صلاح نمیدونم اینجا بگم از بارداری من اطلاع داشتن و از خونواده خودم هم همه اطلاع داشتن.
همه چیز خیلی خوب و عالی داشت پیش میرفت، رشد بچه اونقدر خوب و طبیعی بود که گاهی فکر میکردم بیخودی وقت میزارم و هزینه میکنم واسه دکتر. تا اینکه یک روز که به اتفاق دوستای بابایی رفته بودیم به یکی از شهرهای اطراف با یک اتفاق ناگهانی ورق برگشت.