هلیا نفس مامانهلیا نفس مامان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

یک روزی ارزوم داشتن دو تا بچه پشت سرهم بود الان رویای من تبدیل به واقعیت شده حتی خودمم باورش واسم سخته خدایا ممنونتم

توقف پروژه نی نی دار شدن

1393/11/7 20:52
نویسنده : سحر
545 بازدید
اشتراک گذاری

از وقتی زایمان کرده بودم مدام سر دردهای بدی میگرفتم طوری که تا چند ساعت گریه میکردم، دلیلش و نمیدونستم چیه و اصلا نمیدونستم باید به چه دکتری مراجعه کنم. تنها چیزی که از سر دردهام فهمیده بودم این بود که وقتی چیز سردی میخوردم یا در معرض هوای سرد بودم شدت میگرفت.

اواخر متوجه شده بودم که اگه یک دستمال داغ کنم و بزارم همون طرفه سرم که درد میکنه خیلی زود آروم میشه. یک مدتی رو همینطوری سپری کردم تا اینکه اواخر شهریور 1392 بود که همسری گفتن شاید از دندونته! و این شد که بعد از گرفتن عکس متوجه شدم بععععله دو تا از دندونام نیاز به عصب کشی دارن.

تو تمام اون 8-7 ماه بعد از زایمانم فکر میکردم بخاطر اینکه تو دوران بعد از زایمان نتونستم اونجور که باید به خودم برسم دچار این سر دردها میشم. خلاصه پروژه نی نی دار شدن واسه یه مدتی عقب افتاد. دکتر واسه اواخر مهر ماه بمن وقت داد.

واسه اینکه دو تا دندونی که نیاز به عصب کشی داشت کنار هم بودن دکترم لطف کردن و تو یک جلسه هر دو تا رو عصب کشی کردن و قرار شد دو هفته بعد واسه روکش دندونم دوباره برم مطب اما چشمتون روز بد نبینه که درد بعد از عصب کشی تا یک ماه تمام طول کشید.

 


 

تو تمام این یک ماه کارم شده خوردن سوپ اونم خیلی کم. تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم برم پیش یک دکتر دیگه تا مطمئن بشم عصب کشی درست انجام شده. خوشبختانه عصب کشی خیلی خوب انجام شده بود ولی به نظرشون طولانی شدن درد بعد از عصب کشی غیرعادی بود و گفتن اگه ادامه پیدا کنه مجبوری دندون تو بکشی.

خیلی ناراحت بودم آخه دندون 5و4 ام بودن و اگه می کشیدمشون باید ایمپلیمنت میکردم و واقعا می ترسیدم. خلاصه که بعد از 4-3 روزی دندونم بطور کلی خوب شد و تونستم واسه روکش دندون برم. یکی دیگه از دندونام هم که چند سال پیش عصب کشی موقت شده بود و دکترم زحمت کشیدن و عصب کشی کردن.

و این شد که رسیدیم به آذر ماه 1392 و چون سالگرد بابائی بود و منم نتونسته بودم بخاطر بارداریم تو مراسم شرکت کنم همسری گفتن که پروژه نی نی دار شدن باشه واسه بعد از سالگرد بابا تا من هر چقدر دوست دارم با خیال راحت بتونم گریه کنم.

بعد از سالگرد بابا واسه اینکه دوره انتظار به پایان رسید و شاید منم می تونستم تو چند ماه آینده دوباره طعم مادر شدن و بچشم کلی خوشحال بودم اما چشمتون روز بد نبینه که دقیقا 28 روز بعد از سالگرد بابا خواهرم نرگس از ساختمون 3طبقه بخاطر بی احتیاطی سقوط کرد. چه روز وحشتناکی بود اون روز، یادمه روز جمعه بود و همه خونه مادرشوهرم واسه نهار دعوت بودیم بعد از نهار قرار شد حاضر بشیم تا بریم خونه زنعموی همسری آخه مولودی داشتن.

واسه اولین بار بود که گوشیم و همراه خودم نبرده بودم وقتی اومدم پایین تا حاضر بشم اولین کاری که کردم گوشی خودمو همسری رو چک کردم تا ببینم کسی زنگیده یا نه که دیدم بعععععله هم گوشی من هم گوشی همسری کلی میس کال داشت، واسه من اس هم اومده بود.

وقتی اس و باز کردم انگار دنیا رو سرم خراب شد. داداشم مهدی اس داده بود که سریع خودتو برسون نرگس از رو پشت بوم افتاده و ما بیمارستانیم. نفهمیدم چطوری حاضر شدم حتی جرات نکردم به داداشم بزنگم آخه میترسیدم خبر بدتری بده.

تو تمام راه فقط از خدا میخواستم که خواهرم آسیب جدی ای ندیده باشه. خوشبختانه سرش کاری نشده بود ولی هر دو تا پا، لگن و مهره دوم کمرش شکسته بود و هر لحظه امکان قطع نخاع وجود داشت...

پسندها (2)

نظرات (3)

آیسان
24 بهمن 93 11:51
سلام دوست عزیز ... از وبلاگ زیبای شما دیدن کردم ، خسته نباشید ... خوشحال میشم به من هم سر بزنید ... منتظر حضور و نظرات مکتوب شما هستم ... سپاس ... من لینکتون کردم دوست داشتید منم لینک کنید
سحر
پاسخ
سلام عزیزم.مرسی عزیزم نظر لطفتتونِ، باشه چشم منم حتما به وبلاگتون سرمیزنم و لینکتون میکنم
سارا
30 تیر 94 23:27
سلام ! وبلاگ خيلي زيبايي داري!
سحر
پاسخ
سلام چشات خوشکل می بینه عزیزم
میترا
31 تیر 94 14:52
سلام خیلی مفید بود ! به منم سر بزن
سحر
پاسخ
سلام باشه عزیزم حتما میام