هلیا نفس مامانهلیا نفس مامان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

یک روزی ارزوم داشتن دو تا بچه پشت سرهم بود الان رویای من تبدیل به واقعیت شده حتی خودمم باورش واسم سخته خدایا ممنونتم

روزهای سختی که گذشت

1393/11/11 21:20
نویسنده : سحر
922 بازدید
اشتراک گذاری

دقیقا 22 دی ماه 1392 بود که اون اتفاق ناگوار واسه خواهرم افتاد. نزدیک یک ماه درگیر بیمارستان بودیم و چهار بار مجبور به عوض کردن بیمارستان شدیم.اول خواهرم و برده بودن بیمارستان سوانح که یک بیمارستان دولتی بود، بخاطر وضع وخیمی که داشت صلاح نبود که اونجا نگهش داریم واسه همین تصمیم گرفتیم انتقالش بدیم به بیمارستان رضوی.

روز یکشنبه صبح 24 دی ماه بود که به اتفاق همسری ساعت 5صبح با هماهنگی دکتر خواهرم به بیمارستان رضوی واسه گرفتن تخت مراجعه کردیم.خوشبختانه اذیت نشدیم البته دکتر خواهرم که به جرات میتونم بگم یکی از بهترین متخصص ها و کلا یکی از بهترین دکترایی بودن که تا حالا برخورد داشتم، خیلی کمکمون کردن.

آقای دکتر لطف کرده بودن و شماره خودشون و داده بودن که اگر کار فوری ای داشتیم بتونیم راحت باهاشون در تماس باشیم و خداییش هم کم بهشون زحمت ندادیم.روز دوشنبه ساعت 9صبح خواهرم و به اتاق عمل انتقال دادن، عمل تا ساعت 13:09 طول کشید و بخاطر بیهوشی زیادی که مجبور شده بودن واسه خواهرم استفاده کنن ساعت 18:30 بود که از ریکاوری آوردنش.

تا اون موقع دلمون خیلی می جوشید با وجود اینکه شماره دکتر و داشتیم جرات نمی کردیم ازشون بپرسیم آخه احتمال قطع نخاع زیاد بود.بعد از اینکه نرگس و از ریکاوری آوردن بیرون به اندازه 20-10 ثانیه دیدیمش و بعد هم انتقالش دادن به ICU.چه روز سختی بود اون روز، دلم نمیخواست به هیچ چیزی فکر کنم، اون موقع تمام آرزوم بهبودی خواهرم نرگس بود.

روز سه شنبه صبح آقای دکتر واسه ویزیت خواهرم اومدن و گفتن که عمل عاااااااالی ای داشتن.همون روز دکتر ارتوپد خواهرم اومدن و ویزیتش کردن و کلی ناامیدمون کردن که دیگه نمی تونه راه بره و از بیمارستان خواستن یک سی دی از سیتی پاشون قبل و بعد عمل شبیه سازی کنن تا ما روز چهارشنبه عصر ببریم مطبشون.

خیلی دلم می جوشید، مخصوصا اینکه گفته بودن بعیده دیگه بتونه راه بره.چهارشنبه عصر به اتفاق همسری به مطب دکتر رفتیم، در تمام طول راه همسرم تمام تلاش خودش و میکرد که منو واسه شنیدن بدترین چیزها آماده کنه.بالاخره رسیدم مطب و وارد اتاق دکتر شدیم.

به همون اندازه که دکتر مغز و اعصاب خواهرم بی نظیر و عالی بود و وجدان کاری حالیش میشد دکتر ارتوپد یک آدم مضخرف و پولکی بود که فقط ما رو کشونده بود مطبش تا بهمون بگه که در صورتیکه حاضرشیم 4میلیون زیرمیزی بدیم اونم حاضره با هزار منت خواهرم و عمل کنه.

وقتی شنیدم که فقط واسه گرفتن زیرمیزی ما رو کشونده مطب،خوشحال شدم بابت اینکه هنوز جای امیدواری بود و ناراحت شدم از اینکه ما تو یک کشور اسلامی زندگی می کنیم و بایدشاهد همچین چیزهایی باشیم.خلاصه تصمیم گرفتیم از دکتر خواهرم خواهش کتیم که درخواست مشاوره به یک دکتر دیگه رو بدن و فعلا خواهرم و ترخیص نکنن.

دکتر بعدی هم متاسفانه خیلی ناامید کننده صحبت کردن و گفتن عمل کردن یا نکردن پای خواهرم زیاد توفیقی به حالش نمیکنه.این بود که تصمیم گرفتم خودم دنبال یک دکتر خوب بگردم حالا میخواد دکتر همون بیمارستان باشه یا جای دیگه.

با خیلی ها صحبت کردم که در نهایت یکی از آشناهایی که خیلی بهشون اطمینان داشتم یک دکتری رو معرفی کردن که تو بیمارستان سینا بودن.فورا سی دی سیتی اسکن خواهرم و بردم بیمارستان و خیلی با اطمینان گفتن عملشون می کنن.

خیلی خوشحال بودم و فکر میکردم دیگه همه چی تموم شد.دقیقا یادم نیست ولی فکر می کنم یکشنبه طرفای ظهر بود که کارای ترخیص خواهرم تموم شد و راهی بیمارستان سینا شدیم.متاسفانه امکانات تو بیمارستان جدید با وجود اینکه اونم خصوصی بود افتضاح بود.

دکتر جدید ازمون خواستن که دوباره تمام عکس ها رو تکرار کنیم اما متاسفانه چون اون بیمارستان سی تی نداشتن مجبور شدیم به بیرون مراجعه کنیم و چون شب ولادت بود همه جا شلوغ بود و نوبت نمی دادن و این شد که عمل عقب افتاد.

اگه اشتباه نکنم ولادت پیامبر بود و روز دوشنبه. خلاصه سه شنبه تونستیم عکس ها رو بگیریم و همون روز خواهرم و واسه عمل پای چپش که بعد از کمرش وخیم ترین ناحیه آسیب دیده بود بردن اتاق عمل.چشمتون روز بد نبینه وقتی خواهرم و آورن بجای اینکه درداش کمتر بشه بدتر شده بود.

من جدی نگرفتم و فکر میکردم چون پلاتین گذاشته و زیادی خواهرم رو پاش حساس شده همش توهمه.فردای اونروز من واسه کارای پلاتین خواهرم رفته بودم اون شرکتی که پلاتین و ازش خریده بودیم تا ببینم چقدرشو بیمه تائید میکنه که کاملا اتفاقی ازشون پرسیدم شما پلاتین پاشنه پا هم میارین.

الان می فهمم که وقتی میگن تو هرکار خدا حکمتی هست یعنی چی.ایشون کنجکاو شدن که ببینن دکتری که قراره پای خواهرمو عمل کنن کی هستن، منم وقتی فامیلشون و گفتم ایشون در جواب گفتن ما چون کارشناس هامون تو اتاق عمل با دکتر هستن میدونن چه دکتری کار بلده و چه دکتری نه.

و بعد هم گفتن این دکتری که قراره خواهر شما رو عمل کنه رزیدنت هستن و قبلا یکی از آشناهای قدیمی شون و که زیاد هم وضع وخیمی نداشتن و عمل کردن ولی الان از اولشم داغون تره و گفتن واسه من هیچ منفعتی نداره که پیش چه دکتری ببرین اما پیش کسی ببرین که بعدا از کرده خودتون پشیمون نشین.

الان بعد از گذشت یکسال هروقت یاد اون آقا میفتیم دعاش میکنیم هم من، هم مامان و خواهرم.اون روز طرفای ظهر قرار بود که لگن خواهرم عمل بشه که به مامان زنگیدم و گفتم اجازه نده نرگس و ببرن اتاق عمل تا من خودمو برسونم و تا من میام کارای ترخیص شو انجام بده.

از اون آقایی که راهنماییم کردن خواستم چندتا دکتر ارتوپد خوب معرفی کنن تا من ببینم کدومشون و میتونم پیدا کنم. تو اون چندتا اسمی که گفتن یکی شون و میدونستم بیمارستان بنت الهدی عمل میکنن و قبلا تعریف شو از آمبولانسی که هربار واسه جابجایی خواهرم اومده بودن شنیده بودم.

هر جوری بود پیداشون کردم و نامه بستری تو بیمارستان و ازشون گرفتم.ایشون هم لطف کردن و شمارشون و دادن تا راحت بتونم پیداشون کنم.خلاصه وقتی برگشتم بیمارستان هنوز هیچ کاری واسه ترخیص خواهرم از طرف بیمارستان انجام نشده بود.

طفلک مامان مو کلی ترسونده بودن که تا آقای دکتر اجازه ندن نمی تونین مرخص کنین، منم رفتم ایستگاه پرستاری گفتم خیلی سریع کارای ترخیص و انجام بدین و تا گفتن آقای دکتر، گفتم آقای دکتر اگه خیلی آدم متعهدی بودن تو این دو روزی که خواهرم اینجا بستری شده بودن یکبار محض دلخوشی میومدن و ویزیتش میکردن.

خلاصه بیمارستان سینا یکی از افتضاح ترین بیمارستانهای خصوصی مشهد ن بخاطر اینکه دکتر خواهرم بد از آب در اومد نه، بخاطر اینکه تمام پرستاراش بچه ان و نمیدونن دقیقا باید چکار کنن و همینطور از نظر امکانات و تمیزی هم که افتضاح بود حتی یک صندلی درست و درمون نداشت که همراهی بیچاره بتونه روش بشینه.

اگه اشتباه نکنم ظهر روز چهارشنبه 3بهمن بود که خواهرم و واسه بار چهارم انتقالش دادیم به یک بیمارستان دیگه و اما اینبار رفتیم بیمارستان بنت الهدی و امیدوار بودیم که آخرین بیمارستان و پایان ماجرا باشه.خیلی زود خواهرم بستری شد و همون شب دکترشون واسه ویزیت اومدن.

واسه افتضاحی که دکتر قبلی به بار آورده بود و همینطور اینکه به اندازه کافی دیر شده بود اول قرار شد لگن خواهرم عمل بشه. وقت عمل واسه یکشنبه هفته بعد بود یعنی 7بهمن.بعد از عمل لگن دکتر واسه چهارشنبه یعنی 10بهمن وقت عمل تعیین کردن واسه پای راست.

نرگس مدام می پرسید پس کی قراره پای چپم عمل بشه آخه خیلی درد داشت اما بخاطر افتضاح دکتر قبلی و اینکه احتمال عفونت زیاد بود واسه همین باید عمل پای چپ عقب میفتاد.بعد از اینکه عمل پای راست تموم شد دکتر گفتن می تونین ترخیص بشین آخه باید یک هفته دیگه صبر کنین تا از عمل قبلی بگذره.

من از دکتر خواهش کردم که یک جوری تا یک هفته دیگه خواهرم و بیمارستان نگه دارن آخه جابجاییش خیلی سخت بود و مدام باید با آمبولانس جابجا میشدیم و گذشته از اون وقتی هم می بردیمش خونه مدام باید یکی بغلش میکرد آخه نمیتونست پاهاشو بزاره رو زمین.

آقای دکتر توضیح دادن که طبق مقررات نمیشه الکی یک تخت بیمارستان و پر نگه داریم اما بازم در حقمون لطف کردن هر جوری بود تا چهارشنبه هفته بعد که میشد 17بهمن ترخیصمون نکردن.خلاصه عمل پای چپم روز چهارشنبه 17بهمن انجام شد و بالاخره راهی خونه شدیم.

بعد از بیمارستان با اجازه همسرم که البته اولش مخالفت کردن قرار شد نرگس و ببرم خونه خودم آخه از لحاظ روحی خیلی بهم ریخته بود و فکر میکردم من بهتر میتونم ازش پرستاری کنم.خلاصه یک ماه بعد از آخرین عمل گچ پای خواهرم و باز کردن و قرار شد فیزیوتراپی رو شروع کنیم.

پای راست نرگس همون زمان که تو گچ بود حسش برگشته بود اما از حس پای چپ خبری نبود.تقریبا 10روز مونده بود به عید 1393 فیزیوتراپی شروع شد و چه دوران وحشتناکی بود چون بطور کلی پای خواهرم خشک شده بود.

تا اواخر اردیبهشت امسال نرگس خونه ما بود اما بخاطر اینکه من مجبور شده بودم دوره آرایشگری رو نیمه کاره ول کنم و همینطور نرگس هم، هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ جسمی خیلی بهتر بود قرار شد نرگس و انتقال بدیم خونه مامان.

منم بعد از انتقال نرگس امتحان شنیون و دادم اما چون از زمان مجاز امتحان گریم رد شده بود باید 6ماه دیگه صبر میکردم تا دوباره اسمم رد بشه. بعد از امتحان شنیون خیلی اتفاقی کار پیدا کردم و قرار برم سرکار.

 

پسندها (2)

نظرات (1)

محمد
14 بهمن 93 9:49
بروزم بروزم بروزم بروزم به منم سر بزن