سیسمونی قسمت دوم
هر چند که چیزی تا پایان شش ماهگی دخترم نمونده ولی دلم میخواد تمام اتفاقاتی رو که تو این مدت افتاده رو بنویسم.تو پست قبلی فقط لباسایی رو که واسه سیسمونیش خریده بودمو گذاشتم الان میخوام یه چندتا عکس کلی از سیسمونیش بزارم تا به یادگار واسه دخترکم بمونه.
هلیا جون دخترم سالها بود واسه اومدنت لحظه شماری میکردم خیلی حرفها و زخم زبونها از اطرافیانم حتی از کسانی که اصلا انتظارشو نداشتم شنیدم و خدا درست تو زمانی تو رو بمن داد که کاملا از فکرت اومدم بیرون و خواستم فقط واسه خودش بندگی کنم؛تو یه پست جداگانه کامل واست توضیح میدم.
هر چند که خوب نیست بدی دیگران و واست بگم اما میگم تا صبور بودن و یاد بگیری و یاد بگیری که فقط خداست که تو بدترین شرایط به داد بنده هاش میرسه.
این تمامه سیسمونی ای بود که مامانی(مامان خودم) واست زحمت کشیدن و خریدن.دست گلش درد نکنه با وجود اینکه هیچوقت واسش دختر خوبی نبودم ولی همیشه سعی کرده آرومم کنه.تمامه چیزایی که خریدم به سلیقه خودم بوده امیدوارم خوشت بیاد
دخترم هلیای مامان همیشه واست دعا میکنم تو مث من انقدر غصه نخوری و خوشبخت و عاقبت بخیر بشی؛الهی آمین