هلیا نفس مامانهلیا نفس مامان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

یک روزی ارزوم داشتن دو تا بچه پشت سرهم بود الان رویای من تبدیل به واقعیت شده حتی خودمم باورش واسم سخته خدایا ممنونتم

اوضاع کمی آرومتره

1394/2/16 21:00
نویسنده : سحر
869 بازدید
اشتراک گذاری

دو ماه و نیم از سقطم میگذره و تازه کمی اوضاع آروم تر شده. تو این مدت خیلی چیزا رو تمرین کردم چیزایی که ی زمانی انجام دادنشون واقعا واسم سخت بود اما گاهی آدما تو شرایطی قرار میگیرن که یهو به خودشون میان و از خودشون میپرسن من تا حالا واسه زندگیم چکار کردم.

تو این مدت هیچ اقدامی نداشتیم یعنی همسرم فعلا بچه نمیخواد،این دو تا سقطی که داشتم خیلی تو روحیش تاثیر گذاشته و ی جورایی جفتمون میترسیم.میترسیم که اگه دوباره بچه دارشیم و بازم سقط بشه چکار کنیم من فعلا حرفی از بچه نمیزنم تا همسرم بتونه خودش و پیدا کنه.

و اما کارایی که تو این مدت انجام دادم؛ من عادت داشتم روزی چندبار با همسرم تلفنی صحبت کنم با وجود اینکه هر شب وقت خواب یکی دو ساعتی با هم حرف میزدیم اما این تلفن زدن ها واسم شده بود ی جور عادت،پس باید این عادت غلط و کنار میزاشتم.

روزای اول چون نزدیک عید بود خودمو با خونه تکونی و خرید عید مشغول میکردم اما بازم نمیشد هرجوری بود ی وقت خالی پیدا میکردم و زنگ میزدم با وجود اینکه حتی گاهی حرفی هم واسه گفتن نداشتم ولی بازم زنگ میزدم تا اینکه تصمیم گرفتم تلفن خونه رو بکشم و گوشیمو خاموش کنم.

تا ی حدی تاثیر داشت اما ن زیاد همش فکرم مشغول بود که اگه همسری زنگ بزنه و من جوابش و ندم نگران میشه واسه همین تصمیم گرفتم گوشی رو روشن کنم و بجاش آهنگایی که دوست داشتم و میزاشتم از گوشیم.اینکار خیلی تاثیر داشت.

دومین کارم این بود که تنوع غذایی مو زیاد کنم و سعی میکردم تا اونجا که میتونم دنبال غذاهایی که با مزاج من و همسری سازگارِ باشم تو اینکار سمیه جون خیلی کمکم کرد و همینجا ازش تشکر میکنم.همسرم همیشه دوست داشت من غذاهای متنوع واسش درست کنم اما من اصلا گوش نمیکردم و کار خودمو میکردم.

البته اینم بگم که تو این مدت گاهی هم غذاهایی رو درست کردم که قیافه خوشکلی داشتن اما حدسم این بود که به احتمال زیاد ن من و ن همسرم خوشمون نیاد اما گول قیافشون و میخوردم و میدرستیدم و حدسمم کاملا درست از آب درمیومد و هیچکدوممون خوشمون نمیومد یا حداقل یکیمون خوشش نمیومد.

کار بعدیم این بود که برم خرید.راستش من خرید کردن و دوست دارم اما ن خرید خونه.از اول ازدواجمون اینکار به عهده همسری بود و منم گهگاهی میرفتم خرید، البته اگه واقعا مجبور میشدم مثلا پیازمون تموم شده بود و منم یادم رفته بود به همسرم بگم بخره در اینجور مواقع مجبور بودم خودم برم.

تغییر بعدیم این بود که من کلا هفته ای یکبار کل خونه رو می سابیدم و اگه در طول هفته خونه کثیف میشد آسمون به زمین میومد دست به سیاه و سفید نمیزدم اما حالا دیگه اوضاع فرق کرده بود.

اوایل بخاطر دانشگاهم وقت تمیز کردن خونه رو در طول هفته نداشتم بعدش بخاطر کلاسایی که میرفتم بعد هم رفتنم سرکار باعث این بی نظمی ها شده بود اما حالا بیکار بودم(یادم رفته بود بگم یک هفته بعد سقطم کارمو ول کردم).

الان بخاطر وقت آزادی که توی خونه داشتم هروقت میدیدم جایی نیاز به نظافت داره دست به کار میشدم و کلا تنبلی رو گذاشته بودم کنار و ضمنا باید ی فعالیتی انجام میدادم که شب خوابم ببره وگرنه باید تا صبح ثانیه ها رو میشمردم.

تغییر بدیم مربوط به اتو کشیدن لباسای همسری بود.یادمه اوایل خونه داریمون لباسای جفتمون و اتو میکشیدم اما یکبار همسرم انتقاد تندی از اتو کشیدنم کرد،ن اینکه فکر کنین بد اتو میکشم آخه اتو کشیدن که بلد بودن نمیخواد ولی همسرم قبول نداشت.

همین برخورد تند همسرم باعث شد که دیگه از اون به بعد لباساشو اتو نکنم و همونجا گفتم اگه آسمونو به زمین بیاری دیگه اتو نمیکنم تا دیگه واست بشه یک حسرت و واقعا هم همینطور شد.هروقت میومد و میگفت دوستام میگن چرا خانومت لباساتو اتو نمیکنه برخوردش و یادآوری میکردم و حرف خودمو تکرار.

تغییرات بعدیم مربوط به رفتارم میشد یکی اینکه تصمیم گرفته بودم دیگه غرغر نکنم و مدام به همسرم نگم مامانت اینکار و کرد و خواهرت اینو گفت و زنداداشت اونو گفت.تصمیم گرفتم اگه تونستم خودم جوابشون و بدم و اگر هم نتونستم به همسری نگم چون گفتن من جز اینکه فاصله بینمون و زیاد کنه فایده ای نداشت.

البته اینم بگم که مادرشوهر و خواهرشوهر و جاریم تا جایی که تونستن تو زندگیم موش دوونی کردن اما خوب گذشته ها گذشته اگه آدم بخواد مدام گذشته رو یادآوری کنه آیندشم مثل گذشتش میشه یا حتی شایدم بدتر.

تصمیم گرفتم دیگه از همسری نپرسم کجا رفتی،چکار کردی،چرا دیر اومدی،چرا وقتی خونه مامانت میری انقدر دیر میای(البته خیلی کم این اتفاق میفته که دیر بیاد آخه مامان غرغرو ایی داره)و از این قبیل چراها...

البته تو این مدت مشاوره هم رفتم،دو سه جلسه که کمک زیادی بهم کرد و دلیل بعضی رفتارای همسرم و متوجه شدم و فهمیدم چقدر تو زندگی واسش کم گذاشتم.

گاهی آدما به یک تلنگر تو زندگیشون نیاز دارن.تلنگر من سقطی بود که داشتم.میدونین تو این دو سه جلسه مشاوره ای که رفتم چیزی که واسم جالب بود این بود که هر جا رفتم(هربار ی جا متفاوت رفتم) اولین چیزی که بهم گفتن این بود که؛خودت سوال و میگی، جوابشم میدی و راهکارم میگی.

بهم میگفتن تو اصلا نیاز به مشاوره نداری و خودت خوب بلدی چکار کنی و تا الان هم خوب جلو رفتی اما من میگم هرچقدر هم آدما بدونن که باید چکار کنن اما گاهی نیاز دارن که دیگران تائیدشون کنن و یادآوریِ دونسته هاشون و بکنن.

و الان هم امیدوارم که به همین زودیا کلا از این شرایطی که خودم ناخواسته باعثش شدم بیام بیرون و به دعای شما دوستای گلم خیلی نیاز دارم،تو این شبا از من فراموشتون نشه.

 

 

پسندها (5)

نظرات (11)

مامان تازه کار
17 اردیبهشت 94 0:23
خیلی تصمیمای خوبی گرفتی، بهت تبریک میگم. چون هرکدوم از این کارایی که نیکنی هم تو رو و هم همسرتو به زندگیتون امیدوارتر و دلخوشتر میکنه‌. من واقعا درکت میکنم چون یه جورایی شبیه شما بودم اما خوشبختانه مامانم خیلی زود ایراداتم رو گوش زد و منم تصمیم گرفتم اطاعت کنم. درضمن، یه پیشنهادم برات دارم‌ در مورد اقوام همسرت همین رویه رو ادامه بده یعنی سعی کن درقبال نیش و کنایه و بداخلاقیاشون رفتار خوش نشون بدی. شاید خدای نکرده رفتار غلط خودت باعث بوجود آمدن این کینه ها شده اما خودت متوجه نبودی و تو دام «حق حتما با منه» افتاده بودی. از این حرفات کاملا میشه فهمید خانوم زندگی دوستی هستی پس واسش تلاش کن‌.منم برات دعا میکنم دوستم. حق پشت و پناهت.
سحر
پاسخ
مرسی فدات شم.من هیچوقت هیچکی رو تو زندگیم نداشتم که ایراداتمو بهم گوش زد کنه خوش به حالت که یکی رو داشتی که بهت بگه چی درسته و چی غلط.مرسی بابت پیشنهاد خوبی که دادی سعی میکنم بهش عمل کنم.میگن دعا یک روزی برآورده میشه ممنونم که موقع دعا کردنت از من فراموشت نمیشه
سمیه مامان زینب
18 اردیبهشت 94 23:40
سلام خانومی منم کلی گرفتاری برام پیش اومد وهنوز درگیرشم یعنی به نظرم هیچکی بدون مشکل نیست ولی امیدوارم همه یه روز ارامش وخوشی رو تجربه کنن وشما وهمه خانومایی که منتظر نی نی هستن به ارزوشون برسن دوست دارم بای.
سحر
پاسخ
سلام سمیه جون.آره عزیزم اون که معلومه هیچکی بدون مشکل نیست ولی حتما اینو قبول داری که یکسری از مشکلات و خودمون بوجود میاریم بابت آرزوی خوشکلتم مــــــــــرسی.دختر خوشکلتم از طرف من ببوس
ساسان اس ام اس
19 اردیبهشت 94 15:07
سلام معلومه نی نی باحالی داری. امیدوارم همیشه سالم باشه. تو انجمن سایتمون مطالب زیادی درباره کودکان و همسرداری داریم. «در ضمن کارت شارژ تلفن همراه هم برنده شو» من بهت سر زدم اگه شما هم دوست داشتی به سایت ما سر بزن. ممنون www.SasanSMS.ir کامل ترین آرشیو اس ام اس www.SasanSMS.ir/Forum متفاوت‌ترین انجمن سرگرمی و تفریحی فارسی‌زبانان
سحر
پاسخ
معلومه اصلا وبلاگ منو نخوندی چون من بچــــــــــــــــه نداررررررررررررم
مامان زهرا
20 اردیبهشت 94 11:32
بطری وقتی پر است و میخواهید خالی اش کنید خم میکنید هر چه خم شود خالی تر میشود اگر کاملا رو به زمین بگیری کاملا و سریع تر خالی میشود . دل آدم هم همین طور است گاهی وقتها پر میشود از غم و غصه قرآن میگوید : هرگاه دلت پر میشود از غم و غصه ها خم شو و به خاک بیفت و سجده کن ذکر خدا را بگو این موجب میشود خالی شوی تخلیه شوی سبک شوی.
سحر
پاسخ
قشنگ بود
مامان زهرا
20 اردیبهشت 94 11:35
سلام عزیزم این پستت و خوندم روی من خیلی تاثیر گذاشت منم باید به خودم بیام دائم در حال کنکاش گذشته ها هستم که چرا مامانت اینو گفت چراا خواهرت این کار و کرد و کلی سر شوهر بیچاره غر میزنم اما با وجودی که جوابشون و میدم اما هر موقع یاد حرفاشون میفتم آتیش میگیرم . طفلی میبینم شوهری کم کم از همه فاصله گرفته فقط بخاطر اینکه من کمتر غر بزنم . اما سخته خیلی سخت چه جوری این عادت بد و ترک کنم ؟؟؟؟
سحر
پاسخ
سلام قربونت.اولش سخته ولی اگه بخوای شدنیه،میدونی تو این دوماه و نیم فرصت خوبی بود تا به گذشته ها فکر کنم و ببینم چه روزای شیرینی که میتونستیم داشته باشیم اما بخاطر حرفای بی اساسِ بقیه زندگی رو به کامِ خودمون تلخ کردیم.چیزی که پرواضحه اینه که هیچ مادرشوهری مادر نمیشه و هیچ خواهرشوهری خواهر.میدونی یکبار واسه یکی از آشناها داشتم میگفتم که مادرشوهرم و.. چه بلاهایی سرم در آوردن یا گاهی با حرفاشون چقدر آزارم میدن و طرف در جواب بمن گفت اونا الان دارن چکار میکنن از اونجایی که آخر شب بود گفتم خوابن گفت پس ببین تو داری خودتو و همسر تو اذیت میکنی در حالیکه اونا یا خوابن یا دارن خوش میگذرونن پس تو هم خوش بگذرون و از زندگیت لذت ببر و ضمنا اگه به همسرت و اینکه چقدر دوسش داری و عاشقشی فکر کنی اون موقع ترک این عادت بد آسون میشه
سمیه مامان زینب
22 اردیبهشت 94 0:41
بابا تو خودت شدی مشاور !اکرم از اینکه متحول شدی و زندگیت روبه قشنگ شدنه خوشحالم برا ماهم دعا کن
سحر
پاسخ
آره واقعا! مرسی سمیــــه جووووووونم.چشم حتما تو هم از ما فرامووووشت نشه
خودم
27 اردیبهشت 94 9:29
سلااام سحر جونم... خوشحال شدم که اوضاع بهتره.... منم سال قبل به همین حال رسیده بودم و زندگیم داشت از دستم میرفت که خداروشکر بخیر گذشت و الان حواسم هست.... هنوزم بی قرارم ولی سعی میکنم که به روم نیارم.... به امید روزهای خوب برای هممون
سحر
پاسخ
سلام عزیزم. خیلی ممنون فدات شم. آدما گاهی تو زندگی هاشون اشتباهاتی رو مرتکب میشن، من دیر فهمیدم ولی ماهی رو هروقت از آب بگیری تازست. همین الانم گاهی بدخلقی هایی میکنم ولی سعی میکنم به خودم مسلط باشم و حالا که داره روز به روز زندگیم بهتر میشه خرابش نکنم.
ĸoѕαr
17 خرداد 94 11:15
سلام از یه گروه دیگه کپی کردم نمیدونم تا چه حد میتونه درست باشه ولی ارزش دیدن داره ،حتماً ببینید حجمی نداره شانسه در خونتونو زده از دست ندید ، http://hn6.asset.aparat.com/aparat-video/6e0f69e7ffb5d18e11c493404b086bef2435638-240p__51676.mp4 نامه شانس
مامان سمیرا و بابا مسعود
30 خرداد 94 13:00
عزیزم انشاالله زود زود دوباره مامان میشی...انسان بواسطه ی تغییرات هست که به کمال می رسه و به شما تبریک می گم که در اوج غم تونستید تغییرات سازنده ای تو زندگیتون داشته باشید..امیدتون به خدا باشه
سحر
پاسخ
مرسی فدات شم.من همیشه امیدم و توکلم به خداست چون هیچوقت هیچکی رو یادش نمیره و همیشه و در هر حالتی میشه روش حساب باز کرد و التماس دعای فراوووووووون
همراه رایانه
19 شهریور 94 11:36
همراه رایانه مرکز پاسخگویی مشکلات رایانه ای تلفن تماس از طریق خط ثابت : 9099070345 www.poshtyban.ir
زینب
6 دی 94 10:59
عزیزم همین که سه بار باردار شدی خودش نشونه خوبیه . معلومه که مشکلی نداری که مانع بارداریت بشه حتما بازم باردار میشی زیر نظر یه دکتر خوب باش. من چند نفر رو میشناسم بعد از چندبار ای وی اف ناموفق طبیعی باردار شدن. امیدت به خدا باشه . من چی بگم که دکترا گفتن حتی با ای وی افم شانس بارداریت کمه ولی بازم امید به طبیعی باردار شدن دارم
سحر
پاسخ
مرررسی قربونت من امیدم و هنوز از دست ندادم ولی خوب دیگه خسته شدم چون واقعا انتظار سخته.امیدوارم ماه آینده بیای و خبر بارداری تو بدی.با حرفات بیشتر امیدوارم کردی