تجربه تلخ سوم
امروز قصد نداشتم درمورد خودم بگم چون هنوز هیچی معلوم نیست اما خوب میگم و اگه کسی در این مورد چیزی میدونست خوشحال میشم تجربیاتش و بگه.واسه بعد ماه رمضون قصد کردیم دوباره اقدام کنیم اما از اونجایی که هردومون بابت برنامه شب درمیونی که داشتیم خسته شده بودیم تصمیم گرفتیم از روشهای کمک باروری استفاده کنیم.بنابراین از دکترم خواستم که واسم وقت آی یو آی تعیین کنه.
روز 10مرداد وقت آی یو آی داشتم.ساعت 4عصر باید میرفتیم آزمایشگاه تا از همسرم نمونه گیری میشد و 2ساعت بعد میرفتیم و نمونه بارور شده رو تحویل میگرفتیم و می بردیم مطب خانم دکتر تا آی یو آی رو انجام بدن.
چه روش مضخرفیه این آی یو آی، آخه ما میخواستیم از دست برنامه شب درمیونمون راحت بشیم که بدتر شد.خلاصه روز شماری میکردم تا این دو هفته انتظار هم به پایان برسه تا ببینم تکلیفم چیه.روز 26مرداد باید پری میشدم طرفای ظهر بود که لکه بینی داشتم کلی گریه کردم و از زمین و زمان پیش خدا شکایت کردم.
خلاصه ی چند ساعتی که گذشت دیدم دیگه چیزی نیومده امیدوار شدم و رفتم داروخونه بی بی چک گرفتم تو راه برگشت از داروخونه نمیدونم یهو چی شد که تو خیابون بغضم شکست همون روزا روزای ولادت امام رضا بود کلی تو راه تا برسم به خونه با امام رضا دردودل کردم و البته بیشتر گله و شکایت.
تا حالا نشده از امام رضا چیزی بخوام و دست رد به سینم بزنه اما آخرین باری که ازش چیزی خواستم کلی به ضررم شد واسه همین با امام رضا ی قراری گذاشتم که اگه از این بعد حتی خودمو به در و دیوار کوبوندم و ازش چیزی خواستم که به صلاحم نبود بهم نده ولی مگه میشه وقتی دلت میشکنه حاجت روا نشی.
همون شب میخواستم بی بی چک و بزارم اما صبر کردم آخه ظهر کلی گریه کرده بودم و دیگه نای دوباره گریه کردن و نداشتم بنابراین گذاشتم واسه فردا صبح.
صبح به محض بیدار شدن از خواب بی بی چک و گذاشتم و درکمال ناباوری مثبت شد.خیلی خوشحال شدم انگار دنیا رو بهم داده بودن،حتی صبحانه هم نخوردم و سریعا به نزدیکترین آزمایشگاه مراجعه کردم تا مطمئن بشم.آز و که دادم گفتن تا دو ساعت دیگه جواب آمادست منم دل تو دلم نبود که ببینم بالاخره این انتظار لعنتی به پایان میرسه یا ن.
خلاصه ساعت 12-12:30 بود که جواب و گرفتم و مثبت بود، خیلی خوشحال شدم سریع با همسرم تماس گرفتم و مطلعشون کردم و بلافاصله بعدش با مامان خودم تماس گرفتم و گفتم و به محض رسیدن به خونه رفتم طبقه بالا که خونه مادرشوهرمه و به اونا هم اطلاع دادم.همه خوشحال بودیم مخصوصا من که به خیال خودم دیگه انتظارم به پایان رسیده بود.
همون روز بخاطر تجربه تلخی که شب عید داشتم(سقط دوم) سریعا به پزشک معالجم مراجعه کردم و ایشون و از بارداریم مطلع کردم آخه بابت بارداری قبلیم و اینکه دیر به دکترم مراجعه کردم و بی احتیاطی خودم که در نهایت منجر به سقط شد خیلی ترسیده بودم مخصوصا اینکه اینبار بارداریم با دفعات قبل کمی متفاوت بود آخه لکه بینی داشتم.
با وجود اینکه دکترم از مراجعه قبلیم داروهایی رو که لازم بود به محض بارداری استفاده کنم و واسم تجویز کرده بودن ولی من ترجیح دادم بازم ی ویزیت پیششون برم.خلاصه اینکه دوباره ی سری داروی جدید واسم تجویز کردن و ازم خواستن واسه روز 2شهریور حتما ی سر به مطبشون بزنم تا ی سونو انجام بدن تا مشکلی وجود نداشته باشه و از نظر بارداری خارج رحمی چک بشم.
یادمه همون روز تو مطب ی خانومی کنارم نشسته بودن که ایشون از زاهدان اومده بودن مشهد و بخاطر تعریفایی که از خانم دکتر شنیده بودن ایشون و بعنوان پزشک معالجشون انتخاب کرده بودن.بنده خدا تجربه ی بارداری خارج رحمی رو داشتن که بعلت دیر متوجه شدنشون یکی از لوله هاشون و از دست داده بودن.
ازشون پرسیدم که علائم شون چی بوده گفتن لکه بینی قهوه ای و ی حالت سوزن سوزن شدن زیرشکم شمون که روزی که کارشون به بیمارستان میکشه این سوزن سوزن شدن اومده به سراغشون که دیگه اونجا کار از کار گذشته بوده و باید عمل میشدن.
کمی ترسیدم آخه منم اینبار لکه بینی قهوه ای داشتم ولی فقط همون روزی که تاریخ پری بود لکه قهوه ای دیده بودم اما بازم بد به دلم راه ندادم و گفتم هرچی صلاح خدا باشه.خلاصه چشمتون روز بد نبینه که روز جمعه 30مرداد لکه بینی من بهمون رنگ قهوه ای شروع شد و منم گذاشتم به حساب اینکه قبلا سابقه سقط داشتم و این لکه بینی رو طبیعی دونستم.
بنابراین سریعا واسه گرفتن داروهای مجددی که خانم دکتر تو مراجعه قبلیم واسم تجویز کرده بودن اقدام کردم.وای که چقدر داروها گرونن و واقعا دولتمون باید ی فکری به حال این وضعیت بکنه.خلاصه اینکه آمپول ها و ی سری قرص ها رو که از قبل استفاده میکردم و حالا شیاف هم به داروهام اضافه شده بود.
این شیاف واسه جلوگیری از خونریزی بود.تا روز یکشنبه اول شهریور لکه بینی ادامه داشت که به لطف شیاف ها قطع شد.روز دوشنبه 2شهریور واسه ویزیت دوباه به مطب رفتم.خداخدا میکردم که همه چی طبیعی باشه اما چشمتون روز بد نبینه، وقتی خانم دکتر سونو کردن گفتن چیزی نمی بینن و ازم پرسیدن لکه بینی دارم یا داشتم و منم واسشون توضیح دادم.
ایشون تشخیص بارداری خارج رحمی دادن و اینجا بود که دنیا رو سرم خراب شد.خدایا آخه چرا اینطوری میشه، خدایا حکمتت تو چیه، خدایا اینبار صلاح منو تو چی دیدی که اینطوری شد وَ وَ وَ.خانم دکتر واسم ی آمپولی رو تجویز کردن که گفتن با تزریق این آمپول تا سه ماه آینده نباید هیچ اقدامی واسه بارداری بکنم.
منی که تا چند لحظه قبل کاخ رویاهامو ساخته بودم ی دفعه واسم همه چی تموم شد.ازشون پرسیدم اگه ی هفته دیگه صبر کنم تا شاید ساک حاملگی رویت بشه اشکالی داره در جواب گفتن میخوای صبر کنی بکن اما اگه تشخیص من درست باشه و خارج رحمی باشه بعد کارت به عمل میکشه.
و گفتن که با عمل هم یکی از لوله ها تو از دست میدی.خدایا چه تصمیم سختی رو باید اون شب میگرفتم درواقع ریسک بود.یا باید آمپول و تزریق میکردم و تا سه ماه آینده دیگه به بچه فکر نمیکردم یا باید ی هفته دیگه صبر میکردم تا ببینم تشخیص خانم دکتر درسته یا ن.
درهر صورت خانم دکتر آمپول و واسم نوشتن و تصمیم و گذاشتن به عهده خودم.من به محض بیرون اومدن از مطب همسرمو در جریان گذاشتم و ایشون هم بدون اینکه فکر کنن گفتن حاضر نیستن بخاطر بچه واسه من مشکلی پیش بیاد و گفتن بهتره تزریق و انجام بدم.
از اینکه همسرم اینطور بامحبت به قضیه نگاه کردن کلی خوشحال شدم.چه احساس خوبیه که شریک زندگیت پشتت باشه با وجود اینکه میدونستم چقدر بچه دوست داره ولی اصلا خودخواهانه عمل نکرد.از مطب یک راست رفتیم خونه مادرشوهرم و اونا رو هم درجریان گذاشتیم.مادرشوهر و خواهر شوهرمم نمیدونستن چی بگن.
و از اونجایی که دخترعمه همسرم ماما هستن تصمیم بر این شد که ایشون و درجریان بزاریم و ی مشورتی هم با ایشون بکنیم.ایشون اول ازم اسم دکترمو خواستن و بعد از اینکه بهشون گفتم گفتن دکترم یکی از بهترین دکتراست و البته اینم در دنباله گفتن که سونوی ایشون و قبول ندارن چون ایشون متخصص زنان هستن ن متخصص سونوگرافی.
پیشنهاد دخترعمه همسرم در درجه اول این بود که فردا به ی سونوگرافی معتبر مراجعه کنم اما بعد از اینکه من حرفای دکترمو به ایشون انتقال دادم گفتن یک روز هم یک روزه و سریعا واسه تزریق اقدام کنم.منم خونواده همسر و همسرمو درجریان گذاشتم و همسرم هم دوباره تکرار کردن که من حاضر نیستم ریسک شو بپذیری و خدایی نکرده بلایی سرت بیاد.
اینطوری شد که سریعا آمپول و تهیه و تزریق کردم اما نمیدونم چرا بعد تزریق عذاب وجدان گرفتم.نمیدونم اگه هرکدوم شماهایی که دارین این مطالب و میخونین جای من بودین چکار میکردین ولی خوب منم باید خیلی سریع تصمیم میگرفتم.
آخه درسته که خدا رو شکر از هیچ بابتی غیر از بالا بودن پرولاکتینم مشکل دیگه ای ندارم ولی نمیدونم چرا با وجود رعایت کردن برنامه شب درمیون نطفه دیر بسته میشه بنابراین واسه منی که شرایطم اینطوری بود از دست دادن یکی از لوله ها خیلی واسم سنگین تموم میشد.
همسرم هم عقیدشون در این بابت با من یکی بود.نمیدونین تو ی هفته اولی که آمپول و تزریق کرده بودم به من چی گذشت کلا آدم پرخاشگری شده بودم و به زمین و زمان گیر کق میدادم.