هلیا نفس مامانهلیا نفس مامان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

یک روزی ارزوم داشتن دو تا بچه پشت سرهم بود الان رویای من تبدیل به واقعیت شده حتی خودمم باورش واسم سخته خدایا ممنونتم

هفته سی و دوم بارداری

1395/9/13 19:28
نویسنده : سحر
355 بازدید
اشتراک گذاری

و اما حالا یکم از خودم بگم.راستش تو این مدت خوابم خیلی زیاد شده و فوق العاده تنبل شدم واسه همین نمیومدم و دلیل دومشم این بود که چند تا پست دارم که بصورت چکنویسن و منم واسه کامل شدنشون باید تاریخ آزمایشامو و ویزیت دکتر و ...چک کنم که در حال حاضر از حوصله من خارجن.

اما امروز تصمیم گرفتم وبلاگمو بروز کنم و تکمیل کردنه اون پستا رو بزارم واسه بعد.راستش بعد از سونوی غربالگری سه ماهه اول وسواس بدی به جونم افتاده بود و اونم اندازه گیری مداوم شکمم بود،رشد شکمم از ماه چهار یهو متوقف شد و این مسئله واقعا منو نگران کرده بود.

تقریبا ی ماه و خرده ای درگیر بودم تا اینکه نوبت سونوی غربالگری سه ماهه دومم رسید و مطمئن شدم بچه داره رشد میکنه و از همونجا تصمیم گرفتم این وسواس الکی رو کنار بزارم.بعد درگیر عفونت ادراری شدم(که بعدا تو ی پست جدا؛جزو همون پستای چکنویسه میامو توضیح میدم) تقریبا دو ماهی درگیرش بودم.

بعد از عفونت ادراری یهووو خوابای من زیاد شد البته قبلش هم یهو بیهوش میشدم ولی الان شدیدتر شده.گاهی اونقدر که میخوابم تمامه بدنم درد میگیره ولی خوب چکار کنم دست خودم نیست انگار ی قرص خواب آور قوی بهم داده باشن.

دیگه اینکه از اول بارداریم یک هفته ماه چهار، یک هفته ماه پنج، یک هفته ماه شش، یک هفته تا ده روز ماه هفت و الان هم که تازه وارد ماه هشت شدم خونه خودم بودم و بقیه شو خونه مامانم گذروندم.

اوایل بارداری که خونه مامانم بودم دلیلش ترس از سقط بود ولی بعدش بنا به اصرار همسری اونم فقط واسه خونواده روااانی ای که داره بالاجبار مجبور شدم برم خونه مامانم.همسری مدام بمن گوشزد میکرد که اگه خونه خودمون بمونی مادرمو خواهرمو زنداداشم نمیزارن بچه بمونه و تا نندازیش دست بردار نیستن.

منم با وجود اینکه دلم پر میزد واسه خونه خودم و واسه محبت همسرم مجبور بودم واسه اینکه فرشته کوچولوم منو تنها نزاره خونه مامانم بمونم.ولی الان که دیگه مطمئنم بچم با توکل به خدا میمونه و اگه زودتر بدنیا بیاد به جیب مبارک پسر خودشون ضرر وارد میشه اومدم که بمونم.

البته کلللی واسه همسری خط و نشون کشیدم که اگه بازم بخوای بگی برو خونه ی مامانت آنچنان آبروریزی ای جلوی در و همسایه راه میندازم که خودتون از کرده ی خودتون پشیمون بشین.البته همش حرفه من از این عرضه ها ندارم فقط تهدید کردم تا به گوششون برسونه و انقدر رو اعصاب نباشن.

بگذریم.از دو هفته ی پیش با سرد شدن هوا تکون خوردنای بچه خیلی کم شده بود و این موضوع واقعا منو نگران کرده بود اما وقتی تو اینترنت خوندم کلا جنین تو هفته ی سی و یکم کمتر تکون میخوره و بیشتر خوابه خیالم راحت شد و دیگه اون وسواسا نیومد سراغم.

راستی تو این مدت سیسمونی هم خریدم ولی هنوز چندتا از خرده ریزه هاش مونده.یادمه یه زمانی واسه سیسمونی خریدن دوستامو مسخره میکردم و میگفتم من اگه بجای شما بودم یا پول شو میزاشتم تو بانک واسه خودش یا طلا میخریدم وقتی بزرگ شد بهش میدادم.

همیشه هم در جواب میگفتن سلام تو علیک میکنیم و حالا مثل اینکه حرف دوستان صحت داشت و نمیشه از خرید سیسمونی گذشت.امیدوارم همه ی اونایی که منتظرن این روزا رو ببینن و از لحظه لحظه اش لذت ببرن.

و در آخر دوستم سعیده قرار بود 23آذر ماه زایمان کنه و البته تاریخ زایمان طبیعیش بود که دخمل کوچولوش 10آذرماه پا به این دنیا گذاشت و زایمان هم طبیعی انجام شد.

پسندها (2)

نظرات (1)

فروشگاه ونیزی
16 خرداد 96 13:12
کجایی پس؟نگرانم کردی. سلامت باشی هر جا هستی