نمیدونم چرا یهو اینطوری شد!
اگه اشتباه نکنم برج 10 بود که به اصرا همسری دوباره دکتر رفتنمو از سر گرفتم تقریبا یک ماهی نگذشته بود که نمیدونم یهو چی شد که نظرش عوض شد!
اولش توجهی نکردم و منتظر روزی بودم که دکتر واسه رفتنم به سونو واسم وقت تعیین کرده بود که دقیقا همون روزی که باید میرفتم سونو باهمسری بحثم شد(394/11/10).
خلاصه از اون روز تا الان هر چی بهش میگم قبول نمیکنه که نمیکنه.البته اینطور نیست که همیشه جلوگیری داشته باشیم اما جلوگیری نداشتنمون هم فایده ای نداره آخه همسر من از دو سال پیش واریکوسل داره.
و الان هم قبول نمیکنه که بره و عمل کنه، نمیدونم چرا هی امروز و فردا میکنه و مدام میگه وقتش که برسه خودم میرم اما آخه وقتش کِیه.با چند تا دکتر مشورت کردم و حتی به چند تا داروگیاهی هم رفتم اما میگن تا همسرت عمل نکنه این دست و پا زدن های شما بی فایده است.
دکتر خودمم که خیلی واضح گفتن تا زمانی که همسرت راضی به همکاری نشه این دکتر اومدن های شما بی فایده است، باز خدا خیرش بده که همین اندازه راهنماییم کرد وگرنه الان شاید بیشتر از سه سال باشه که کار من فقط شده رفتن به دکتر.(البته من خودم مشکل پرولاکتین بالا داشتم که الان خدارو شکر خوب شده)
راستش هیچوقت نمیفهمیدم که چرا اطرافیانم انقدر زود باردار میشن و من انقدر دیر اما خوب الان یکخورده قضیه واسم قابل هضم تر شده.
الان تقریبا دو هفته ای میشه که دیگه درمورد بچه حرفی نمیزنم آخه همسرم ازم قول گرفته که اگه واسه بچه چیزی نگم میره و عمل میکنه ولی بدترین قسمت قضیه اینه که دقیقا نمیگه کی میخواد بره دکتر و مدام میگه وقتش که برسه خودم میرم و منم که عجول.
شنبه هفته گذشته یعنی 11 اردیبهشت به اتفاق مادرشوهرم رفتیم پیش ی دکتر اورولوژ(بیمارستان فارابی رفتیم آخه من میدونستم درد شوهرم چیه و نمیخواستم الکی پول ویزیت بدم و فقط میخواستم مادرشوهرم و توجیه کنم تا شاید اون بتونه پسر لوس شو راضی کنه)
اما چشمتون روز بد نبینه که دکتر بی شخصیت تا دید آزمایش ماله همسرمه و بجاش من اومدم تا از وضعیتش باخبر بشم من و مادرشوهرمو از اتاق انداخت بیرون.منم به مادرشوهرم گفتم ببینین پسرتون چه روزگاری رو واسم درست کرده.
خلاصه دلش سوخت و گفت بیا ی مشورتی با آزاده(دختر عمه همسرم که مامایه) داشته باش ولی نگو این آزمایشات ماله شوهرمه و بگو ماله یکی از دوستامه اما هرطوری بود مادرشوهرمو راضی کردم که راستش و به آزاده بگم(آخه آزاده از پارسال از قضیه واریکوسل همسری خبر داشت)
درسته آزاده مامایه ولی مادرشوهر من حرف فامیل و بیشتر از بقیه حتی دکترای متخصص بیرون قبول داره.خلاصه قرار شد من با تلفن خونه تماس بگیرم و مادرشوهرمم از تلفن تو اتاق خواب گوش کنه.
خوشبختانه تمامه اون چیزایی رو که دلم میخواست مادر شوهرم بشنوه آزاده گفت و اینم گفت تا شوهرت عمل نکنه بچه دار نمیشید اما من دروغکی گفتم که بچه نمیخوام سلامتی شوهرم واسم مهمتره و اونم گفت که ته تهش باید عمل کنه چون ضمن اینکه بچه دار نمیشین بیماریش هم پیشرفت میکنه.
فکر کنم خودم خودمو چشم کردم همه چی داشت خوب پیش میرفت و همسرم هم بدون بهانه گیری دکتر میرفت و آزمایش میداد گاهی اوقات این لجبازی کردن ها و عجول بودن عجیب کار دست آدم میده.التماس دعا