هلیا نفس مامانهلیا نفس مامان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

یک روزی ارزوم داشتن دو تا بچه پشت سرهم بود الان رویای من تبدیل به واقعیت شده حتی خودمم باورش واسم سخته خدایا ممنونتم

نمیدونم چرا یهو اینطوری شد!

1395/2/20 18:15
نویسنده : سحر
593 بازدید
اشتراک گذاری

اگه اشتباه نکنم برج 10 بود که به اصرا همسری دوباره دکتر رفتنمو از سر گرفتم تقریبا یک ماهی نگذشته بود که نمیدونم یهو چی شد که نظرش عوض شد!

اولش توجهی نکردم و منتظر روزی بودم که دکتر واسه رفتنم به سونو واسم وقت تعیین کرده بود که دقیقا همون روزی که باید میرفتم سونو باهمسری بحثم شد(394/11/10).

خلاصه از اون روز تا الان هر چی بهش میگم قبول نمیکنه که نمیکنه.البته اینطور نیست که همیشه جلوگیری داشته باشیم اما جلوگیری نداشتنمون هم فایده ای نداره آخه همسر من از دو سال پیش واریکوسل داره.

و الان هم قبول نمیکنه که بره و عمل کنه، نمیدونم چرا هی امروز و فردا میکنه و مدام میگه وقتش که برسه خودم میرم اما آخه وقتش کِیه.با چند تا دکتر مشورت کردم و حتی به چند تا داروگیاهی هم رفتم اما میگن تا همسرت عمل نکنه این دست و پا زدن های شما بی فایده است.

دکتر خودمم که خیلی واضح گفتن تا زمانی که همسرت راضی به همکاری نشه این دکتر اومدن های شما بی فایده است، باز خدا خیرش بده که همین اندازه راهنماییم کرد وگرنه الان شاید بیشتر از سه سال باشه که کار من فقط شده رفتن به دکتر.(البته من خودم مشکل پرولاکتین بالا داشتم که الان خدارو شکر خوب شده)

راستش هیچوقت نمیفهمیدم که چرا اطرافیانم انقدر زود باردار میشن و من انقدر دیر اما خوب الان یکخورده قضیه واسم قابل هضم تر شده.

الان تقریبا دو هفته ای میشه که دیگه درمورد بچه حرفی نمیزنم آخه همسرم ازم قول گرفته که اگه واسه بچه چیزی نگم میره و عمل میکنه ولی بدترین قسمت قضیه اینه که دقیقا نمیگه کی میخواد بره دکتر و مدام میگه وقتش که برسه خودم میرم و منم که عجول.

شنبه هفته گذشته یعنی 11 اردیبهشت به اتفاق مادرشوهرم رفتیم پیش ی دکتر اورولوژ(بیمارستان فارابی رفتیم آخه من میدونستم درد شوهرم چیه و نمیخواستم الکی پول ویزیت بدم و فقط میخواستم مادرشوهرم و توجیه کنم تا شاید اون بتونه پسر لوس شو راضی کنه)

اما چشمتون روز بد نبینه که دکتر بی شخصیت تا دید آزمایش ماله همسرمه و بجاش من اومدم تا از وضعیتش باخبر بشم من و مادرشوهرمو از اتاق انداخت بیرون.منم به مادرشوهرم گفتم ببینین پسرتون چه روزگاری رو واسم درست کرده.

خلاصه دلش سوخت و گفت بیا ی مشورتی با آزاده(دختر عمه همسرم که مامایه) داشته باش ولی نگو این آزمایشات ماله شوهرمه و بگو ماله یکی از دوستامه اما هرطوری بود مادرشوهرمو راضی کردم که راستش و به آزاده بگم(آخه آزاده از پارسال از قضیه واریکوسل همسری خبر داشت)

درسته آزاده مامایه ولی مادرشوهر من حرف فامیل و بیشتر از بقیه حتی دکترای متخصص بیرون قبول داره.خلاصه قرار شد من با تلفن خونه تماس بگیرم و مادرشوهرمم از تلفن تو اتاق خواب گوش کنه.

خوشبختانه تمامه اون چیزایی رو که دلم میخواست مادر شوهرم بشنوه آزاده گفت و اینم گفت تا شوهرت عمل نکنه بچه دار نمیشید اما من دروغکی گفتم که بچه نمیخوام سلامتی شوهرم واسم مهمتره و اونم گفت که ته تهش باید عمل کنه چون ضمن اینکه بچه دار نمیشین بیماریش هم پیشرفت میکنه.

فکر کنم خودم خودمو چشم کردم همه چی داشت خوب پیش میرفت و همسرم هم بدون بهانه گیری دکتر میرفت و آزمایش میداد گاهی اوقات این لجبازی کردن ها و عجول بودن عجیب کار دست آدم میده.التماس دعا

پسندها (2)

نظرات (6)

سایه
23 اردیبهشت 95 14:03
سلام بنظرم یکم ب حال خودشون بذار کنار اومدن با این مشکلات برای بعضی از مردها سخته.عزیزم میتونم بپرسم ایم دکتری ک میرین چیه؟یه دکتر خوب برای سقط مکرر تو مشهد میخام.ممنونم
سحر
پاسخ
سلام عزیزم مرسی قربونت.از زمانی که همسرم متوجه واریکوسل شده دو سال میگذره فکر نکنم زمان کمی باشه واسه کنار اومدن با این موضوع.این دکتری که من میرم واسه ناباروری خوبه نمیدونم واسه سقط مکرر هم میتونه کاری انجام بده یا نه.بازم اگه اسم و آدرس شو میخواین آدرس وبلاگ تون و بزارین تا بیام اونجا جواب بدم.
زهرا
26 اردیبهشت 95 6:50
ایشالا خدا دلشو راضی کنه. این مردا بعضی وقتاو تو بعضی مسائل اینجوری می شن. آدم واقعا می مونه باید چی کارشون کنه!
سحر
پاسخ
امیدوارم عزیزم.نمیدونم چرا همیشه باید هرطور آقایون میخوان بشه.راستش میتونم به مرور راضیش کنم ولی مشکل اینجایه که دیگه صبوریه قبل و ندارم وراستش دیگه خسته شدم از این بچه بازیه مردا
مامان گلی
26 اردیبهشت 95 15:14
از خدا میخوام هر چه زودتر فرشته های ناز و سالم و صالح بهتون بده چون واقعا حس مادر شدن طعمی داره که تا حالا هیچ کجا بهتر از اونو حس نکردید
سحر
پاسخ
مرسی عزیزم امیدوارم.راستش من که چشمم آب نمیخوره با این همسریه لجبازی که دارم میترسم این آرزو واسم بشه ی رویا واسم دعا کنین تا همسری از خرشیطون بیاد پایین چون نمیدونم چم شده که جدیدا چرا وقتی بچه میبینم عصبی میشم دست خودمم نیست
مامان گلی
28 اردیبهشت 95 16:21
انشاا...توکل کن بر خدا
سحر
پاسخ
مرسی عزیزم من همیشه توکلم به خداست ولی راستش دیگه صبرم تموم شده
تارا
30 اردیبهشت 95 10:13
عزیزم وبلاگتو خوندم همدرد عزیزم امیدوارم که شوهرت راضی بشه و به زودی نی نی نازتو در اغوش بگیری با اجازت صفحتونو لینک میکنم به صفحه م
سحر
پاسخ
قربونت خوشحال میشم.
سایه
6 خرداد 95 15:43
سلام این ادرس وبلاگمه البته تازه راه انداختمش نمیدونم بنویسم یا ننویسم فعلا دو دلم.میشه اسم دکترتونو بهم بگین و اینکه برا نازایی کارش خوبه برا یکی از دوستانم ک مشکل نازایی دارن میخام
سحر
پاسخ
سلام عزیزم آدرس دکتر و تو وبلاگتون واستون گذاشتم انشااله خیلی زود جواب میگیرین این دکتر هم واسه نازایی کارش عالیه و هم واسه کسایی که سابقه سقط و یا زایمان زودرس دارن.درمورد وبلاگ هم به نظرم بنویس خیلی آدم سبک میشه.شاید یکی تجربه ای داشته باشه که به دردت بخوره ضمن اینکه با خوندن وبلاگت به نظر من خیلی ها واست دعا میکنن دعای آدما در حق هم میگیره.