هلیا نفس مامانهلیا نفس مامان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

یک روزی ارزوم داشتن دو تا بچه پشت سرهم بود الان رویای من تبدیل به واقعیت شده حتی خودمم باورش واسم سخته خدایا ممنونتم

سونوی ان تی

بعد از سونویی که تو هفته هشت دادم و بردم به دکترم نشون دادم، تاریخ سونوی بعدی رو واسم مشخص کردن البته دکترم عقیده بر این داشتن که نیازی به سونوی ان تی و اصلا غربالگری سه ماهه اول نیست ولی من دو دل بودم. واسه همین شروع کردم به پرس و جو از اطرافیان، مخصوصا کسایی که باردار بودن و سرچ تو اینترنت و در آخر به این نتیجه رسیدم که تا غربالگری سه ماهه دوم نمیتونم صبر کنم و اصلا به استرسش نمیرزه خلاصه رفتم پیش دکتر تامین اجتماعیم و ازش خواستم غربالگری سه ماهه اول و واسم بنویسن. کلا تو مشهد دو تا سونوگرافی هست که در این زمینه کارشون عالیه ولی وقت گرفتن ازشون سخت.از یک طرف شوهرم میگفتن کار دارم و نمیرسم برم وقت بگیرم و از طرفی هم منشی تلفن مطب رو جو...
7 شهريور 1395

اولین سونوگرافی

طبق تاریخ پریودم تو هفته هشتم باید اولین سونو رو انجام میدادم تا از تشکیل شدن قلب بچه مطمئن میشدم.قرار بود ساعت 9صبح اونجا باشیم طبق حساب کتابی که خودم از الاف شدن تو سونوگرافی های مختلف داشتم حدودا یک ساعت تا یک ساعت و نیم بعد باید نوبتم میشد. که البته مسلما اگه دیرتر از اون ساعتی که بهت میگن اونجا باشی مسلما دیرتر ویزیت میشی بنابراین من راس ساعت 9صبح اونجا بودم،اون موقع ماه رمضون بود که البته واسه من فرقی نداشت کِی باید اونجا باشم اما واسه مامانم طفلکی خیلی سخت بود چون بخاطر روزهای بلند تا سحر بیدار بودن تا بتونن کمبود آب بدنشونو جبران کنن و البته که به تغذیه شون هم برسن تا در طول روز ضعف نکنن. اما از بخت بد من اول که مامور بیمه اومد ...
2 شهريور 1395

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

خیلی وقت پیش این جمله رو "من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد" تو یکی از وبلاگ ها دیده بودم و مدام با خودم میگفتم یعنی میشه این معجزه واسه منم اتفاق بیفته!؟ و خرداد ماه امسال این معجزه و رحمت خدا رو به عینه در زندگی خودم دیدم. راستش هنوزم باورم نمیشه ولی خوب مثل اینکه واقعیت داره و من با تمامه وجودم خدا رو بخاطر این لطف و محبتی که در حقم داشته شاکرم.من با وجود ضعیف بودن همسری بدون هیچ دارویی و بدون هیچ برنامه ای برای اقدام فقط با لطف و محبت خدا بچه دار شدم. و الان اون بچه داره تو وجود من رشد میکنه و خدا رو بخاطر تک تک نعمت هایی که بهم داده شاکرم امیدوارم خیلی زود دامن همه منتظرا سبز بشه.راسته که میگن تا خدا نخواد برگی از درخت ...
1 شهريور 1395

من اومدم...

آخرین باری که اومدم از واریکوسل و ضعیف بودن همسری گفتم و اینکه احتماله بارداری من تقریبا نزدیک صفره البته تا وقتی همسری عمل نکنه و دنبال درمانش نره.اردیبهشت بود که واسه جشن مولودی رفته بودیم خونه زنعموی همسری تقریبا همه بودن و کلی نوزاد که تازه به جمعمون اضافه شده بودن. کلی از دیدن این کوچولوهای فسقلی ذوق کرده بودم و خیلی دوست داشتم یکی شون و بگیرم بغلمو کلی بچلونمش اما میترسیدم از زخم زبونای اطرافیان و این هوس و خیلی آروم و یواشکی قورتش دادم حتی به همسری هم نگفتم که چقدر دوست داشتم یکیشون و بگیرم تو بغلم نمیخواستم غصه بخوره. خلاصه اینکه روزها گذشت و من هم تصمیم گرفتم کلا از فکر بچه بیام بیرون.یک روز نشستم و روزه های قضایی مو حساب کردمو...
28 مرداد 1395

...

پنج شنبه ی هفته ی گذشته و شنبه ی همین هفته مولودی دعوت بودیم خیلی خوب بود جاتون خالی.یادمه اوایلی که ازدواج کرده بودم روزی نبود که من با مادرشوهر و خواهرشوهر برم بیرون و اشکم و درنیارن،کلا تو خونه هم که بودم اشکمو در میاوردن به قول همسری با لب خندون میای و با چشم گریون برمیگردی. اون موقع ها تو همه ی مسائل زندگیمون مداخله خونواده همسری بِالاَخَص خواهرشوهر گرامی موج میزد متاسفانه همسری هم چیزی نمیگفت و همیشه حق با خونواده خودش بود. این حق دادن همسری به خونواده خودش هم ماجرا داشت.خونواده همسری دو تا پسر و یک دختر هستن و از اونجایی که عروس بزرگه حسابی اینا چلونده بود اینا هم دق و دلی شون و سر من بیچاره به طرز ماهرانه ای خالی میکردن. این ...
30 ارديبهشت 1395

نمیدونم چرا یهو اینطوری شد!

اگه اشتباه نکنم برج 10 بود که به اصرا همسری دوباره دکتر رفتنمو از سر گرفتم تقریبا یک ماهی نگذشته بود که نمیدونم یهو چی شد که نظرش عوض شد! اولش توجهی نکردم و منتظر روزی بودم که دکتر واسه رفتنم به سونو واسم وقت تعیین کرده بود که دقیقا همون روزی که باید میرفتم سونو باهمسری بحثم شد(394/11/10). خلاصه از اون روز تا الان هر چی بهش میگم قبول نمیکنه که نمیکنه.البته اینطور نیست که همیشه جلوگیری داشته باشیم اما جلوگیری نداشتنمون هم فایده ای نداره آخه همسر من از دو سال پیش واریکوسل داره. و الان هم قبول نمیکنه که بره و عمل کنه، نمیدونم چرا هی امروز و فردا میکنه و مدام میگه وقتش که برسه خودم میرم اما آخه وقتش کِیه.با چند تا دکتر مشورت کردم و حتی ب...
20 ارديبهشت 1395

روز پدر

پـــــدر که باشی به جرم پــــدر بودنت , حکم همیشه دویدن برایت میبرند بی اعتراض به حکم فقط... میدوی! و در تنهایی ات نفسی تازه میکنی پدر که باشی در بهشتی که زیر پای تو نیست باز هم دلهره هایت را مرور میکنی درهر چین و چروک صورتت قصه ای از زندگی خوابیده و درعمق نگاهت انتظار و چشم به راهی است بی پایان . . و برای شادی روح همه پدران درگذشته می نویسم: پ مثل پناه پ مثل پدر همانکه بودنش مرگ غرورمان رارقم زده وجای خالی اش اندوه بار برسرمان هوار میکشد. کاش ماهم پدر داشتیم تا بجای خیرات هدیه میخریدیم و به جای روزت مبارک پدر، نمیگفتیم : روحت شاد پدر پدر روحت شاد که مسیر چگونه زیستن را به ما آموختی یادمه آخرین روز پد...
1 ارديبهشت 1395