هلیا نفس مامانهلیا نفس مامان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

یک روزی ارزوم داشتن دو تا بچه پشت سرهم بود الان رویای من تبدیل به واقعیت شده حتی خودمم باورش واسم سخته خدایا ممنونتم

لباس عروس

سلام دخترای نازم امیدوارم همیشه شاد سرحال باشین. لباس عروس! خیلی وقت بود که هلیا مدام میگف  مامان کی واسم لباس عروس میخری تا اینکه وقتی مریض شدی خاله اعظم بهت قول داد که اگه داروهاتو بخوری و به حرف مامانت گوش بدی واست لباس عروس بخره. بالاخره دیروز که رفتیم خونه مامانی خاله جون خیلی اصرار کردن که حتما بریم و لباس و واست بخرن.چندجا رفتیم و کلی خسته شدیم تا اینکه بالاخره چشممون به یک لباس خوووووشکل و گوگولی افتاد. فروشنده گفتن سایز شما رو تموم کردن ولی اگه صبر کنیم طی یک ماه اینده میارن ولی چون دیدن من دودلم یک سایز بزرگترشو دادن تا من تن پوششو ببینم ولی دخترنازنینم وقتی تنت کردی انقدر ناااااز شدی که همونو واست گرفتیم. لب...
21 آذر 1398

همه چی ارومه

سلام دخترای گلم  هلیا و هلنای عزیزم بدلیل مشکلات. زیادی ک تو زندگیم داشتم متاسفانه خیلی وقته که نیومدم و کلی حرف واسه گفتن دارم ولی نمیدونم باید از کجا شروع کنم. الان ساعت دو و هجده دقیقه نیمه شبه و همه خوابن بابا تقریبا بیست دقیقه پیش اومد خونه.الان تقریبا سه ماهه که مدام در خدمت عموتونه و نمیدونم این روال قراره تا کی ادامه پیدا کنه. اخه هم نمیزارن بابایی بره سرکار و کلی بدهی بالا اورده و از طرفی انقد خونواده عموت بی چشم و روین که حیف ادم که ثانیه ای از زندگیشو واسه این خونواده هدر بده. امسال تقریبا از اول تابستون هردوتایی تون خیلی مریض شدین مخصوصا هلیای نازنینم و تمامه این مریض شدن ها هم از روزی شروع شد که رفتیم خونه دوست ...
1 آذر 1398

یک سال و نه ماهگی دخترم

سلام.بعد مدتها بالاخره طلسم شکست و اومدم.امروز دخترم یک سال و نه ماه و هفت روزشه،تو اینمدت زندگیم دچار فرازونشیب های زیادی شد که فعلا ترجیح میدم سکوت کنم،همین اندازه بگم که دومین فرشته ی زندگیم تو راهه و من از این بابت روزی هزاربار خدارو شاکرم. واما دخترم هلیا که واقعا شیرین شده و انقدر خوش سرزبون شده که خودشو تو دل همه جا کرده.یک جانی کنار اسم همه میزاره که همه دلشون قش و ضعف میره.مخصوصا دل مامان بزرگاشو بدجور برده. دخترم روزبروز داره شیرین تر میشه و فوق العاده باهوشه.یک سال و چهارماهش بود که از شیر گرفتمش و الان هم دارم سعی میکنم از پوشک بگیرمش.   ...
29 مهر 1397

سیسمونی قسمت دوم

هر چند که چیزی تا پایان شش ماهگی دخترم نمونده ولی دلم میخواد تمام اتفاقاتی رو که تو این مدت افتاده رو بنویسم.تو پست قبلی فقط لباسایی رو که واسه سیسمونیش خریده بودمو گذاشتم الان میخوام یه چندتا عکس کلی از سیسمونیش بزارم تا به یادگار واسه دخترکم بمونه.                                           هلیا جون دخترم سالها بود واسه اومدنت لحظه شماری میکردم خیلی حرفها و زخم زبونها از اطرافیانم حتی از کسانی که اصلا انتظارشو نداشتم شنیدم و خدا درست تو زما...
5 تير 1396

هفته سی و دوم بارداری

و اما حالا یکم از خودم بگم.راستش تو این مدت خوابم خیلی زیاد شده و فوق العاده تنبل شدم واسه همین نمیومدم و دلیل دومشم این بود که چند تا پست دارم که بصورت چکنویسن و منم واسه کامل شدنشون باید تاریخ آزمایشامو و ویزیت دکتر و ...چک کنم که در حال حاضر از حوصله من خارجن. اما امروز تصمیم گرفتم وبلاگمو بروز کنم و تکمیل کردنه اون پستا رو بزارم واسه بعد.راستش بعد از سونوی غربالگری سه ماهه اول وسواس بدی به جونم افتاده بود و اونم اندازه گیری مداوم شکمم بود،رشد شکمم از ماه چهار یهو متوقف شد و این مسئله واقعا منو نگران کرده بود. تقریبا ی ماه و خرده ای درگیر بودم تا اینکه نوبت سونوی غربالگری سه ماهه دومم رسید و مطمئن شدم بچه داره رشد میکنه و از همونجا ...
13 آذر 1395

خبرای خوش امسال

امسال واسه من سال خیلی خوبی تا الان بوده و انشاالله از این به بعدشم خوب باشه.امسال خبر بارداری خیلی هایی رو که مدت ها بود در انتظار بسر میبردن و شنیدم و واقعا از ته دلم واسشون خوشحال شدم و اشک ریختم. اردیبهشت ماه بود که خبر بارداری فائزه جون(وبلاگ من مادر شادابی خواهم شد) رو تو وبلاگش دیدم و چقدر خوووشحال شدم و راستشو بخواین حسودیم شد و با خودم گفتم ای کاش من بجای اون بودم آخه اون روزا تو حال روحی خوبی نبودم تنها چیزی که آرومم میکرد جواب آزمایشی بود که مثبت شده باشه. ماه بعدش پریودخودم عقب افتاد و با وجود اینکه همه ناامیدمون کرده بودن و ما هم یکی دوبار بیشتر برنامه نداشتیم در کمال ناباوری و در حالیکه فقط واسه کم شدن استرسم و اینکه ببین...
13 آذر 1395

دکتر پنجم مرداد

پنجم مرداد ماه وقت دکتر داشتم از اونجایی که از قبل از طریق اینترت متوجه شده بودم که جواب سونو و آز غربالگریم خوبه استرسی نداشتم، تنها استرسم از بابت طول سرویکسم که نمیدونستم قراره سرکلاژ بشم یا نه. قرار شد واسه یکی از دوستامم که مدتها بود درگیر دکتر بود اونم بدون هیچ نتیجه ای وقت بگیرم، وقت اولین ویزیت دوستم شد واسه 16 شهریور ماه آخه دکترم میخواستن ی مسافرت یک ماهه به خارج کشور داشته باشن. خلاصه اینکه نوبتم رسید و ویزیت شدم.دکترم واسم ی سونوی معمولی نوشته بودن که فقط شامل سن جنین موقعیت جفت و طول سرویکس میشد اما از اونجایی که من دچار وسواس بارداری شدم با کلی کلنجار رفتن با خودم سونوی غربالگری رو انجام دادم. وقتی جواب سونو رو به ایشون...
2 مهر 1395